تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان انجمن ادبی مولانا سنگان و آدرس anjomanmolana.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
مرد گفتش کای امیرالمؤمنین
جان ز بالا چون در آمد در زمین
رسول روم گفت ای امیر مومنان جان و روح که لطیف و مجرد است چگونه از اسمان به زمین امد؟
********************************
مرغ بیاندازه چون شد در قفس
گفت حق بر جان فسون خواند و قصص
سوال نمود مرغ باغ ملکوت جان چطور در زندان جسم گرفتار شد؟
حضرت فرمود
خداوند رازها و اسراری را در جانها حکایت نمود
***********************************
بر عدمها کان ندارد چشم و گوش
چون فسون خواند همی آید به جوش
نیستی که دارای چشم وگوش نیست حضرت حق چگونه بر انها فسون خواند تا به جنبش و تلاطم در ایند
**********************************
از فسون او عدمها زود زود
خوش معلق میزند سوی وجود
از نجوای رازگونه خدای مهرباننیستی ها به وادی هستی چه خوش رقصی کردند و سماع کنان بسوی عالم وجود امدند
****************************
باز بر موجود افسونی چو خواند
زو دو اسپه در عدم موجود راند
و مجددا خالق هستی با گفتن رازی دیگر ارواح را از جسمها جدا و به عدم می راند
******************************
گفت در گوش گل و خندانش کرد
گفت با سنگ و عقیق کانش کرد
خدای مهربان در گوش گل رازی را نجوا نمود و غنچه بسته او خندان شد و سنگ در کوه با شنیدن سخن حق به عقیق تبدیل گشت
مسایل السلوک
اهل معرفت اسم لطبف حق را مظهر اسرار و زیبایی دانسته اند
و خداوند در هر گامی از دایره هستی تجلی نموده است
و تمامی عالم ایت ظاهر شده حق است چون ذات وی در وادی عقل قایل درک نیست
*******************************
گفت با جسم آیتی تا جان شد او
گفت با خورشید تا رخشان شد او
خدای لطیف و حکیم در جسم نشانه ای تلاوت نمود تا در او قابلیت روح پیدا شد
و همچنین خورشید را با صفت نور به درخشندگی وادار ساخت
*************************************
باز در گوشش دمد نکتهٔ مخوف
در رخ خورشید افتد صد کسوف
اسم قابض حق خویش بر خورشید دمد و او گرفتار کسوف شود
*********************************
تا به گوش ابر.گویا چه خواند
کو چو مشک از دیده خود اشک راند
و راز است که حق تعالی در گوش ابر چه گفته است که چون مشک اشک ریزان گشته است
******************************
تا به گوش خاک حق چه خوانده است
کو مراغب گشت و خامش مانده است
همچنین قادر مطلق چه در گوش خاک نجوا نموده که چنین ارام و متواضع تابع و در وادی مراقبه سیر میکند
******************************************
در تردد هر که او آشفته است
حق به گوش او معما گفته است
و ریب و تردید انسانها و پریشانی حاصله از ان یقینا نتیجه معمایی است که از جانب او گفته شده
**************************************
تا کند محبوسش اندر دو گمان
کان کنم کو گفت؟ با خود صد ان
و راز دو دلی در گوش باطنی ادمی برای انست که میان دو امر با خود بگوید این کنم یا ان
************************************
هم ز حق.ترجیح یابد یک طرف
زان دو .یک را برگزیند زان کنف
و در سرانجام امر خود ذات باریتعالی حقیقت میان دو امر مشکوک را بدو نشان دهد
********************************
گر نخواهی در تردد هوش جان
کم فشار این پنبه اندر گوش جان
و ای انسان صاحب عقل و اتدیشه چنانچه خواهان دریافت حقیقت هستی لازمه او دوری از غفلت و دور کردن پنبه ها و حجابهای گوش هوش است
********************************
تاکنی فهم ان معماهاش را
تا کنی ادراک رمز و فاش را
تا نهایتا اگاه به اسرار شوی و کلمات رازگونه الهی را فهم نمایی
******************************
پس محل وحی گردد گوش جان
وحی چه بود؟ گفتنی از حس نهان
و چنانچه به دین درجه از درک معنا رسیدی گوش باطنی تو در استماع وح الهی شنوا شود
اما منظور از وحی چیست؟
وحی یعنی شنیدن و گفتن سخنی که حواس مادی قادر به درک ان نیست
لذا باید با قرینه حواس ماده دقیقا با حواس معنایی فهمید و شنید و نهایتا گفت
**********************************
گوش جان و چشم جان جز این حس است
گوش عقل و گوش ظن زین مفلس است
شنیدن و دیدن با جان متفاوت از شنیدن و دیدن ظاهری است
و اینقدر دارای فاصله است که حواس مادی در برابر حواس باطنی گدا و عاجز وناتوان است
*********************************
لفظ جبرم عشق را بیصبر کرد
وانک عاشق نیست حبس جبر کرد
جبری بودن بیانات من طاقت عاشق را طاق نمود و انکه از عشق بویی نبرده است برداشت نادرستی از جبر داشته و بلحاظ عدم درک صحیح ان برخوردنامناسبی با ان داشته است
***********************************
این معیت با حقست و جبر نیست
این تجلی مه است این ابر نیست
تمامی تعاریف بظاهر جبری جبر نیست بلکه همراهی با حق است
و در واقع مانتد تابش ماه هست نه شبیه ابری که نقش حجاب را داشته باشد
********************************
ور بود این جبر جبر عامه نیست
جبر آن امارهٔ خودکامه نیست
اگر برداشتی جبری هم از ان شود متفاوت از فهم عوام از جبر است اعتقاد عوامانه از روی نفس اماره است
***********************************
جبر را ایشان شناسند ای پسر
که خدا بگشادشان در دل بصر
جبر خواص عرشی است و هرکسی توان درک و فهم ان را ندارد و تنها کسانی قادر به شناخت درست ان باشند که خداوند دیده باطنی انان را بینا کرده است
**************************************
غیب و آینده بریشان گشت فاش
ذکر ماضی پیش ایشان گشت لاش
صاحبان دیده باطنی تصرفات انان فراتر از زمان ومکان است
اینده بر ایشان اشکار است و یاد گذشته و در واقع جهت رویت ماضی هیچ زحمتی را متحمل نگردند
*********************************
اختیار و جبر ایشان دیگرست
قطرهها اندر صدفها گوهرست
مبحث جبر و اختیار از دیدگاه عرفان متفاوت از اهل ظاهر هست و در واقع قطره باران فقط در داخل صدف به مروارید تبدیل میشود
******************************
هست بیرون قطرهٔ خرد و بزرگ
در صدف آن در خردست و سترگ
مثلا قطرات باران چه کوچک یا بزرگ فقط در دل صدف گرانقیمت و ارزشمند میشوند
*******************************
طبع ناف آهوست آن قوم را
از برون خون و درونشان مشکها
اهل معرفت خاصیت و طبع اهو دارند انان خون بیرونی را در درون خویش به ماده خوش بوی مشک تبدیل نمایند
*************************************
تو مگو کین مایه بیرون خون بود
چون رود در ناف مشکی چون شود
و هیچگاه اهل ظاهر نباید ظاهرا به تبدیل خون به مشک اعتراض نمایند
در واقع درک این مهم که اهل دل و کاملان دارای دیدگاهی ملکوتی هستند و دیگران قادر به فهم درست ان نیستند نباید نسبت به فرمایشات انان متتقد گردند زیرا ناقص قابلیت نقد کمال را ندارد
*********************************
تو مگو کین مس برون بد محتقر
در دل اکسیر چون گیرد گهر
این ابیات تمثیل ایات مادی است برای درک بهتر فهم محرمان الهی
و مولانا در این راستا مثال دیگری را میفرماید که
تو نباید به تبدیل مس به طلا با استفاده از علم کیمیاگری گردی
*********************************
اختیار و جبر در تو بد خیال
چون دریشان رفت شد نور جلال
برداشت اهل ظاهر از جبر و اختیار بسیار تفاوت دارد فقط این را بدان که این دو در فهم نافص به اوهام و خرافه و گمراهی منتهی گردد
و در کاملین به نور هدایت وتجلی حقیفت
*******************************
نان چو در سفرهست باشد آن جماد
در تن مردم شود او روح شاد
نان تا هنگامی که در سفره است جمادی بیش نیست اما همینکه تناول گردد در بدن انسان به روح و جان مسرور تبدیل شود
******************************
در دل سفره نگردد مستحیل
مستحیلش جان کند از سلسبیل
همین غذا تا در سفره است قدرت تبدیل ندارد و درست بعد استفاده به جان تغییر ماهیت دهد
*********************************
قوت جان است این.ای راست خوان
تا چه باشد قوت ان جان حان
حال با عنایت به این مقدمه نتیجه انکه روح ادمی قادر است نان را تبدیل نماید
پس جان جان که در حقیقت انسان ملکوتی دارای چه قدرتی است در تبدیل ادمی به حقیقت خلقت و عظمت واقعی بشر
**********************************
گوشت پارهٔ آدمی با عقل و جان
میشکافد کوه را با بحر و کان
ادمی با کالبدی گوشتی و عقل نادی و جان ناقص بلحاظ عدم کمال واقعی قادر به شکافتن و اکتشاف و استخراج از دریا و معادن هست
********************************
زور جان کوه کن شق حجر
زور جان جان در انشق القمر
خداوند به زمین شناس قدرت تصرف در شکافتن کوه را در عالم ماده عنایت نموده
اما به سید عالم علیه السلام قدرت شکافتن ماه را در عالم معنا
***************************************
گر گشاید دل سر انبان راز
جان به سوی عرش سازد ترکتاز
اگر دل رازهای خویش را باز نماید روح ادمی با اشتیاق تمام بسوی عرش سیر کند
مسایل السلوک
دل ادمی صندوقچه اسرار است بویژه قلب باطنی احرار الهی و انها به حقیقت انسان ومراتب وی واقفند
انسان واقعیتی الهی و نورانی دارد و این امر نیاز به ایمان و شهود است که فقط در شاگردی مرادی اسمانی امکان پذیر است و لاغیر
نظرات شما عزیزان:
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 15
بازدید هفته : 263
بازدید ماه : 480
بازدید کل : 14271
تعداد مطالب : 125
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
|
||
![]() |
![]() |
![]() |
